امتداد پردگیانی از باغ سکوت

امتداد خروشان دریدن پردگیانی از باغ سکوت من

امتداد پردگیانی از باغ سکوت

امتداد خروشان دریدن پردگیانی از باغ سکوت من

باید مطمئن می‌شدم افردای که اینجا میان کمتر منو میشناسن. حال و حوصله جواب دادن به اینکه چرا فلان‌جا فلان‌جور نوشته شده نبود.
این خود خود منم با کمترین ناراحتی از عواقب قضیه

آخرین مطالب

  • ۱۷ بهمن ۹۷ ، ۱۹:۳۲ Mate
  • ۰۶ بهمن ۹۷ ، ۱۹:۰۹ لحظه

۲۴ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

به من بود قطعا براش جشن خروج نمیگرفتم.

جشن خروج واس کسیه که مثل آدم بره. من که اخراج نمیکنم، پس میخای بری مثل آدم برو. هیچ عیبی هم نداره بگی دلم دیگه نیست نمیخام بیام. این بهتره تا اینکه همینجوری هرچی رو بهونه کنی بری.

امیدوارم تو همین ۹۷ یه کار خوب گیرش بیاد. والا سال ۹۸ سال سختیه. کلی تعدیل و اخراج منتظر بازار ایرانه. هرکی بارشو نبنده ۹۷ باید تو ۹۸ فقط بدوئه.

مطمئنم برخوردی که باهاش در شرکت‌های جدید میشه مخصوصا یکتانت اون چیزی که فکر میکنه نیست. یا همون اول میفهمه فقط باید تسک فنی بزنه و کاری به کار باقی جاها نداره یا بعد اولین سر و صدا بهش میگن عمویی همون کدتو بزن این کارارو بسپار به متخصصش. 


قشنگ این آدم تعریف گاو ۹ من شیر ده بود. این همه خوبی این همه انسانیت و یهو در یک سری لحظات لگد میزد همه چی رو به فنا میداد. آخرین لگد رو هم که زد.

۴ تا جذب منجمله یوسف خان مشایخی تو راهه. ولی بازم دمم گرم، چه زیبا میکشم...


درنده
۲۹ دی ۹۷ ، ۱۳:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

درست زمانی که میخام برم به علی بگم بریم یه صحبتی بکنیم یکم درد و دل کنم و یکم افکارم منظم بشه، منی که اصلا ازین کارا نمیکنم مگر در مواقعی که نوشتن جواب نده و خودم هم خسته بشم از مواجهه مستقیم باهاشون، علی میگه فاز غم دارم بریم صحبت کنیم. و من یک اقیانوس آرام فکر و خستگی دارم.

طبیعتا من سکوت میکنم علی بگه. این کارو یک عمر تمرین کردم. همیشه من کمتر گله کردم و بیشتر شنیدم چون مسئولیتم بیشتر بوده همیشه.

اما الان یک ترسی دارم،‌ شاید نتونم به علی کمک کنم و این فاجعست. یعنی شاید مغزم نکشه و علی انتظاری که از من داره برآورده نشه. چون اون که از وضع من خبر نداره. خدا رحم کنه. شاید وقتشه نود آخر گراف نباشم. باید این همه یالی که بهم وصله رو فعال کنم. آخه اینقدری خجالت نداره و نباید باعث سرافکندگی بشه. همه همینجورین. من چرا باید به خودم اینقدر سخت بگیرم؟


پ.ن: از شنبه باید پرانرژی باشم و تسکارو هم به علی تحویل بدم. اینکارو میکنم. ولی یحتمل تموم بشم آخر هفته بعد. انشاالله یه ریکاوری خوب بشه و یا یکی از تردها کمی جلوتر بره خستگیم در بره لااقل

درنده
۲۸ دی ۹۷ ، ۲۱:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

من زیاد مرور میکنم. هر چیزی روز هزار بار مرور میکنم. سبک من اینه. حتی موقع درس خوندن. اول یه دور کلیات رو میرم که همه چی دستم باشه و ذهنم روشن بشه که صفر تا صد داستان چیه. بعدش دیگه شروع میکنم به مرور و عمق‌دادن به چیزایی که میدونم. همیشه اول تو یه مساله کاری میگم تهشو بهم بگین که چی میشه در حالت‌های مختلف. که بدونم شوری داستان چقدره. بعد دیگه میگم حالا فلان سناریو رو بیشتر بازش کنید که بشه بهتر تصمیم گرفت.

کنترلی رو ذهن مرورگر خودم ندارم. یعنی وقتی بخاد مرور کنه میکنه. چه چیزهایی رو هم مرور میکنه. هرچیزی رو. از هر زمانی. در هر مکانی. نتونستم الگوی خاصی برای این پراکندگی ذهنیم پیدا کنم. وقتی مشغول یه کار بدون تمرکز میشم ذهنم شروع میکنه مرور کردن و بعضا یه چیزایی رو از ۱۰ سال قبل مرور میکنه.

من مرور کردنو دوس دارم. اصلا بدم نمیاد. رفته تو خونم. اما یه جاهاییش اذیت کنندست. اونم خیلی زیاد.

من عموما موقع مرور کردن ساکتم و دارم به یه آهنگ بی کلام ایرانی یا خارجی گوش میدم اما ناگهان یه دو سه تا جمله رو تا نصفه میگم و کلی حسرت میخورم. اینا همون جمله‌هایی هستن که باید در شرایطی که دارم مرورشون میکنم گفته میشدن اما به هردلیلی گفته نشدن و من نمیتونم با خودم کنار بیام که چرا نگفتمشون. یعنی طبیعیه آدم همه حرفای درونشو همه جا نزنه و هرگز اینقدر افسوس بابتشون نمیخوره. چون انتخاب خودش بوده. اما مشکلی که من دارم اینه که بعضی جملات رو تو کتم نمیره که چرا نگفتم و وقتی مرورشون میکنم شروع میکنم ناخودآگاه به گفتنشون با صدای بلند اما باز میفهمم که الان جاش نیست و ادامه نمیدم و یه افسوسی تو صدام هست. این خیلی اذیت کنندست.

چند وقت پیش داشتم وسایل قدیمیم که تو شرکت بود رو مرتب میکردم به یه دفترچه رسیدم که دغدغه‌های روزانه و شخصی و صورتجلسات و کلا افکارمو توش مینوشتم. هیچ نظمی نداره ولی خیلی چیزا توش بود. علی داشت ورق میزد و میخندیدیم تا اینکه به یه صفحه‌ای رسید و ازش گذشت. به صفحه که رسید من فهمیدم ایکاش اینو نمیخوند چون خیلی خصوصیه اما اونم به روی من نیاورد و رد شدیم. بعدها ولی یه تیکه انداخت که جا داشت. منو علی این حرفارو نداریم. ولی اون تیکه برای من سنگین بود. باید جوابشو خوب میدادم اما ندادم. گذشتم ازش. علی هم دید که سختمه رد داد و گذشتیم. ایکاش نمیدیدش. از اون روز تا الان من شاید ۱۰ بار این صحنه اومد تو ذهنم و هر بار میخام جواب بدم اما میبینم الان که دیگه جاش نیست و بهتره بحث هم دوباره باز نشه.

این حس خیلی سخت و بدیه.

من الانم درگیر کلی مرورم. مرورهایی که باعث میشه اتفاقات ریز هم تاثیر خودشونو تو تصمیم‌های بزرگ داشته باشن. امیدوارم بتونم درست هندلشون کنم.

پ.ن: روزی باید خیلی سخت و دردناک عذرش رو بخام. چه اولین بار سخت و دردناکی میشه برای اخراج‌‌کردن. سر این دیگه نمیشه فضا رو مهندسی کرد. باید بی‌مقدمه رفت و تمومش کرد. تیم یکدست‌تر لازمش یک رهبر سرحاله. شایدم چون کار من نیست مجبور بشم رهبری تیم رو بدم یکی دیگه. زندگی همش انتخابه.

پ.ن۲: درمورد تمدید قرارداد اینجا شاید تمصمیمم عجولانه باشه. داشتن یه همچین جایی نزدیک دانشگاه خیلی خوبه. شاید با سرمایه بعدی بتونیم واحد ۷ رو هم بگیریم. باید دید چه می‌شود. ایکاش همه چی اونجوری که فکر میکنم بشه.

پ.ن۳: خاطرات روزانه کولاکه. راضیم. راضیم از خودم. راضیم از حبیب. راضیم از روزهای پردغدغه و پرفکرم. خیلی آموزندست مرور این روزها. حتی همین الانش. تو خاطرات روزانه نباید اتفاقات رو فقط نوشت. تنها چیزی که باید ریز به ریز اتفاقاتش ثبت بشه ذهنه. اینکه چیا میاد تو ذهنتو میره. باقیش رو باید یه داستانی کرد و گفت و حواشیش رو هم نوشت. اما درمورد ذهن باید ریز به ریز افکار و دغدغه‌هات ثبت بشه. خیلی حال میده.

پ.ن۴: ایده‌هایی برای عکاسی دارم. نمیاد ولی این گوشی لامصب که. پولام داره خرج میشه این گوشی نیومده هنوز. امیدوارم همونجوری که انتظار دارم باشه و امیدوارم همونجوری که همه انتظار دارن من ازش محافظت کنم. اینو دیگه نباید به فنا بدم.

پ.ن۵: درمورد کمبود جا تو شرکت باید ایده‌ای زد. خیلی نمیتونم انتظار داشته باشم ملت بتونن بدون میز به کارشون ادامه بدن. اگه بتونم وام رو زودتر جور کنم و هیئت‌مدیره رو راضی کنم شاید یه نجار آوردم شرکتو یه صفایی بهش بدم. کارای پنجره شکسته هم عقب مونده. توجیه‌ نداره. یکم سر و سامون مالی دادم شروع میکنم به پیگیری پنجره شکسته. شرکت باید تر و تمیز و زیبا باشه. با این نجاری خیلی میتونیم به سمتش حرکت کنیم. امیدوارم زودتر بشه.


درنده
۲۸ دی ۹۷ ، ۱۷:۰۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

از هفته بعد دوباره علی میاد و من تسکام میشه کلان‌تر و میرم تو لایه‌های عمیق‌تر فکر و متاسفانه لایه‌های عمیقتر فکرم رو هرگز سعی نکردم کنترل کنم. چون همیشه این حالت جهنده و غیرقابل پیش‌بینیش باعث میشد من بیشتر جوانب یک موضوع رو بسنجم. همیشه کمک میکرد برای همه چیز آماده باشم.

اما خوب ظاهرا چه تو کار چه تو لایه‌های عمیق فکر، نباید دست همه چی رو باز گذاشت. همیشه حد و حدود گذاشتن خیلی بهتره. چون تهش که بیخای حد نداشته باشه، حدش رو ست میکنی رو بینهایت. ولی وقتی نتونی حدی بزاری، مثل استیتی که من دارم، باعث میشه کنترلش از دستت در بره و بتبعش کنترل خودت از دستت در بره.


خدا به خیر کنه هفته‌های بعدو

الان که به کارکردنم تو ۲۰ روز اخیر فکر می‌کنم بیشتر دوس داشتم مدیرعامل نباشم. وقتی مدیرعامل نیستی، میشه تو بعضی مواقع گفت فلانی هست یه کاریش میکنه. کاملا قابل حسه. اگه ددلاین نرسه میری با مدیرعامل صحبت میکنی و اونم موافقت میکنه یکم بیفته عقب‌تر. یعنی در بدترین حالت با ارئه توجیه میتونی از کار عقب‌موندت رهایی پیدا کنی و وقت بیشتری براش داشته باشی. ولی من نمیتونم. من بیام کی رو توجیه کنم؟ خوب نتونستی میخاستی مسئولیت سنگین قبول نکنی. این همه پول و امکانات دستته که اینارو برسونی دیگه. خودتم اومدی پیشنهاد دادی که وایستی. اصلا کس دیگه‌ای نبوده جات تا حالا. خوب پس دندنت نرم بشین انجامش بده.

من شاید قدیم دیوونه این حالت بودم. الانم هستم. ولی نه دقیقا الان. من آدمی نبودم وسط کار بخوابم ۵ ساعت. خسته شدم واقعا. میدونم که خستگی نباید فیزیکی باشه. برای یه بیش فعال خستگی فیزیکی تعریفی نداره. خسته روحی شدم. فشار جزییات فرسوده کنندست. من درگیر هر مساله‌ای که هستم باید جزییات رفتاری ۱۰۰ نفرو چک کنم تا تصمیممو بگیرم. اینش اذیته. الانم که کلا هیچ چیزی دست من نیست. باید فعلا آماده کنم تا ببینم چی میشه. و این بدترش میکنه.


خدا به خیر کنه هفته‌های بعدو



این پسر خیلی شبیه منه. ورژن درون‌گرای من. حال میکنم باهاش. امید زیادی بهش دارم. امیدوارم زود قانع نشه و زود سر به راه بشه. راحت میتونه با تجربیاتی که دارم بترکونه.

هنوز اونجوری که باید داداشم نشده. علی شاید الان برادرتر باشه. ولی روزی که بزرگ بشه و عقلش کامل‌تر بشه چه شود. یکی عین خودم. یکی با اعتماد ۱۰۵ درصد. همه چی رو میشه بهش گفت. همه همه همه رو. اون فامیلیش و خونش با من یکیه.


پ.ن: کلا وقتی فشار روم زیاده آدم حساسی میشم. احساساتی‌تر از همیشه. و ظاهرا راه جبران احساسات من رفقام هستن. یا آدمای نزدیک و مورد اعتمادم. یکی مثل علی، یکی مثل علیرضا. حتی فکرکردن به اینکه روزی چندسال بعد من دیگه اینقدر فشارو تحمل نمیکنم و یکی مثل داداشم هست که کلا میشه بهش ااعتماد کرد منو آروم میکنه.


پ.ن۲: از عملکرد این مدتم راضیم. دقیقا انتظار من از هر نفری بودن شبیه خودمه. تسکو تحویل بگیر، هرچقدر که بزرگ هست هم باشه، انجامش بده. فقط انجامش بده. چطوری؟ هرجور که میدونی. فقط انجامش بده.


پ.ن۳: بعد ۵ سال رفاقت با من هنوز نمیدونه من با فشار و تیکه و یکدستی زدن به کسی دیتا نمیدم بلکه بدتر بدبین میشم به اون آدم. بعد این مارمولک که جرات مطرح کردن مستقیم رو با من نداره تو جمع هی تیکه میندازه و دست منو میبنده. میدونه من تو خفا ازش پیگیری نمیکنم. چون اون همینو میخاد اصلا. هی تو جمع میگه. هی تو جمع میگه. ایندفعه که گفت یه جوری برخورد میکنم که باداباد. دیگه چی میخاد بشه؟ یه بار در اینو ببندم به نفع رفاقتمون هم هست. باعث میشه اون منو بهتر بشناسه و مثل مرد باهام رفتار کنه. نه عین آدمای بدبخت محتاج دیتا که یکم تو بحثای خاله‌زنکیشون بیشتر بتونن حرف بزنن. خیلی منو اذیت کرد. خیلی تیکه انداخت. من اگه جواباشو نداشتم کمتر بهم فشار میومد. هربار سر مصلحت و سر اینکه تو این داستان آدمای مختلفی متضرر میشن سکوت کردم. اینبار ولی میشم یکی که بویی از مصلحت و سکوت و ... نبرده. یه حال اساسی ازش میگیرم. خیلی اذیت کرد. خیلی


پ.ن۴: ایکاش اینقدر بین جوری که خودم میخام و جوری که بهم توصیه میشه رفتار نکنم. هر تصمیمی که نیازه آدم باید بگیره. مشورت خوبه اما نسخه از این و اون گرفتن و کورکورانه عملش کردن فاجعست. من یه فاجعه رو تا اینجا اومدم جلو. دیگه نمیشه کاریش کرد. شاید مجبور بشم هزینه سنگینی بپردازم سرش. خیلی سنیگن.

درنده
۲۶ دی ۹۷ ، ۱۷:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

خاصیت حاشیه اینه که به جز در ابتدای امر منفعله. حاشیه حرکتی نمیکنه، به سمتت نمیاد، از یه جایی به بعد چشمک هم نمیزنه، کلا یه گوشه نشسته. این تویی که به سمتش میری. تویی که بهش آلوده میشی. و میخای که بشی.

حاشیه تو کار خیلی اذیت می‌کنه. بچه‌ها به واسطه ذهن سرشار و هوش بیش از حد نرمالی که دارن زیاد به حواشی دامن میزنن. تلاش برای دور نگه‌داشتنشون هم متهم میشه به کشتن استعداد و دیکتاتوری و ...

کنترل حاشیه تو زندگی شخصی هم کار سختیه. تقریبا میشه گفت ما در متن زندگی نمیکنیم. عموم ملت در حاشیه زندگی میکنن و حتی با چک کردن مدام اخبار سلبریتی‌ها و اینفلوئنسرا و ورزشیا و سیاسیون همش سعی میکنن تو حاشیه هم بمونن.


و البته حاشیه چیزی نیست که فقط روی چیزهای منفی بشینه. قرآن خوندن شب امتحان میشه حاشیه. 


نگرش ما در هر استیتی که هستیم حاشیه رو میسازه. درواقع ورودی‌های این تابع میشن جریانات روزمره+استیت بدنی+استیت ذهنی+ ساختار تصمیم‌گیری و خروجیش میشه دغدغه

ساختار تصمیم‌گیری این تابع که ورودیشه به این اشاره داره که شیوه مواجهه تو با دنیا چطوره. یکی عجوله یکی احساسیه یکی مهربونه یکی سخت‌گیره یکی منطقیه و ... هرکی یه ساختاری داره برای تصمیم‌گیری و مواجه‌شدن با دنیا و این شاید موثرترین ورودی این تابع باشه.

خروجیش عجیبه که از جنس دغدست. یعنی دغدغه و دلمشغولی اصلی و موضعی ما خروجی این تابع ماست. وقتی به حاشیه میره که رو چیز نباید متمرکز بشی. و چطور مشخص میشه یه چیزی باید هست یا نباید. بر اساس همین ساختار تصمیم‌گیری. یعنی اگر دنیا کاملا باب طبع و میل ما بود، ما با ساختار تصمیم‌گیریمون هرکاری که میکردیم درست بود. فرضا ما پادشاه بودیم. هرکاری که میکردیم کسی حرفی نمیزد. انگار هر کار ما کاملا در مسیر درسته. اما ازونجایی که اینجوری نیست پس وقتی یه کار در راستای چیزی که در لحظه تصمیم‌گیری بهش فکر کردی جلو نمیره، اون کار میشه حاشیه. و خوب چیه که مهمترین عامل در تعیین و تبیین نتیجه هست؟‌زمان. و چیه این زمان واقعا که در این مجال نمیگنجه


حسی که الان دارم بعد تحمل یک دوره پر فشار کاری که همراه با مسئولیت‌های فزاینده برای من بود اینه که ورودی‌های این تابع من دیگه دارن خیلی اذیت میکنن.

جریانات روزمره اونجوری که میخام جلو نمیره. زمان امتحاناست، دولوپر نیست، ملت خستگی و دغدغه‌های شخصی زیاد دارن، علی که اتفاقا الان باید میبود تا من مشورت بکنم نیست، حتی ملت رفتارای رو مغز منو بیشتر نشون میدن، حتی آهنگ‌هایی که پلی میشه همه دارن یه سیخی به من میدن. اینا چیزایین که ذهن منو واقعا تحریک و بعضا تخریب میکنن. استیت بدنی من مناسب نیست. دندونم واقعا اذیت میکنه. خستگی بر من مستولیه. ساعت خوابم رو هرچه میکنم درست نمیشه. عمده شبا مجبورم به علی یه سری بزنم و خوابم میره تا ساعت ۲. سیگار هم همچنان اثر لش‌کنندگیشو داره و بدنم بدجوری شرطی سیگار شده. یه لوپ معیوب. استیت ذهنی آشفته است. در هر مساله‌ای که درگیرش ۱۰۰ تا مولفه اثر گذاره. شما فقط به مساله سرمایه‌گذاری نگاه بنداز. چقدر مولفه روش اثر داره که من باید حواسم باشه؟ بازیگرای بازار چه میکنن، فضای کلی اقتصاد کشور چطوره، فضای محصولت چطوره، چیکار میخای بکنی، برنامه مالیت چیه؟ و ... همه اینا رو باید رصد کنی تا یه گام برداری. تو کار که حواست باید همزمان به چندین نفر و چندین ترد باشه که باهم برسن و مشکل دیپندنسی نداشته باشن. یه سری کار بزرگ که برای هرکدوم باید ۱۰۰ تا چیزو چک کنی. درگیریهای شخصی هم همه فرسایشی شده. مشکل خونه نرفتن تشدید شده،‌ بابا و مامان دیگه تیکه میندازن. مشکوک شدن. اصلا دیگه خونه هم اون کمک همیشگی رو نمیکنه. مگر وقتی که مامان سرمو دست میکشه. من یا نمیتونم تصمیم بگیرم یا نمیتونم تصمیمات رو اجرایی کنم چون نمیشه خیلی تخت گاز جلو رفت تو این مسائل. بیزینسی نیستن.

و خوب ساختار تصمیم‌گیری من پذیرش سریع واقعیاته. من به چیزی که میبینم خیلی اعتقاد دارم. صد جور تعبیر بخای بکنی،‌ چیزی که میبینی چیزیه که شده. نه چیزی که قرار بود بشه یا یه احتمال میون احتمالات. چیزی که جریان داره تصمیم نهاییه. اگر تصمیم نهایی نبود نشون داده نمیشد. وقتی حمید میگه هفته بعد امتحان دارم و کلا نمیاد یعنی نمیاد. از خونه کار میکنم و ... رو بنداز دور. چیزی که میبینی اینه که کسی تو شرکت نباشه نمیتونه کار کنه. چطور ممکنه یه احتمالی باشه که اون فرد از خونه کار کنه و مفید باشه. بله میشه از تو بیمارستان هم کار کرد ولی ایا واقعا اجرا میشه. همین تو همه مسائل هست. و خوب چیزهایی که من میشنوم و میبینم و توصیه‌هایی که به من میشه همه از جنس آیندست و بعضا تناقض دارن با چیزیکه میبینم. و خوب ذهن من میتونه انقدی عمل بکنه که به احتمالات جذاب دل نبنده و خوش خیال نباشه و این منو اذیت میکنه. ایکاش کمی فقط کمی ساده‌تر و احمق‌تر و بیخیال‌تر بودم. این حجم از پیچیدگی در مواجه با هر مساله‌ای انرژی میخاد و در یک چنین روزهایی مغزت میپوکه. چقدر میشه یه مغز رو در استیت فول پرفورمنس نگه داشت؟

حالا این وضع ورودی‌های تابع منه؟ فک میکنید خروجی این تابع چیه؟ کی به کی خروجی میده؟ ثابت خروجی‌ها؟ متغیره؟ دغدغه تکراری هم داره؟ شیوه اجرای من چیه؟
خودمم نمیدونم.

انتظار همچین روزهایی رو داشتم، اما ورود بهش نشون میده یه سر و گردن بالاتر نیستم. هم قدیم با مشکلات. پنجه در پنجه. یکم باید بیشتر به خودم بیام. فقط این نشه که بشم یه آدمی که فقط شعار میده خودش عمل نمیکنه.

و تلخی گذشتن از این برهه حجم داده‌های ریز و کلانیه که باید به عنوان یه آدم برونگرا تو خودم ذخیره کنم و نگم. باز خوبه اینجا هست کسی خبر نداره میشه یکم خالی شد. اما اگر در هر دقیقه به اندازه ۵ تا حجم این پست داده به ذهنت بیاد و مرور بشه و به تصمیمی نرسی یا ساعت‌ها به یه مساله فکر کنی و هیچ پیشرفتی نداشته باشی اونوقته که میفهمی چقدر حجم داده‌هایی که باید دسته‌بندی و ذخیره بشن زیاده. عذاب آور شده. 


من مسائلی که تصمیم‌گیریش فقط دست خودت نیست مثل سرمایه‌گذاری رو تونستم پشت سربگذارم. اما ترکیب چندتایی مسائلی ازین دست + مسائلی که فقط خودت باید درمودرش تصمیم بگیری و جز تصمیم و نگرش تو چیزی توش مهم نیست باعث میشه آدم ترک بخوره. از ریز ریز ریز ریز که منتظر دیتاهای ریز هستی تا یه تصمیم کلان بگیری یهو بری کلان کلان کلان کلان که هیچ دیتای ریزی روت تاثیر نذاره و یهو تصمیم بگیری و بعد شیرجه بزنی اون بالا دوباره بری تو جزء جزء جزء جزء. 


دمم گرمه. تجربه منو تو این سن بعید میدونم نفرات خیلی زیادی داشته باشن. ولی به خودم بود حاضر بودم این تجربه رو نداشته باشم و کمی هم معمولی بگذرونم زندگی رو. جذابه الان ولی آسوده نیست. آسایش بعضا نیازه. 


پ.ن: حبیب دمت گرم که هستی. نبودی من اینقدر نمینوشتم. اینقدر نمینوشتم چیزی ازم نمیموند. میموندا ولی سنگی و سخت. همون چیزی که ازش میترسم و اژدهای درون همش داره میگه بیخیال این بازیا بیا پیش خودم :))


درنده
۲۴ دی ۹۷ ، ۲۳:۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

خیام رو تو مسجد رشکلا اولین بار باهاش آشنا شدم. پسرعموم رضا که زده بود تو خط روشنفکری و کتاب زیاد میخوند و هنوز روشنفکر دینی بود با گوشی موبایلش کل خیام رو برام دوره کرد. خیام خیلی رباعی نداره. شاید سر جمع چند صدتا میشه. راحت تو ۱ ۲ ساعت میشه خوندش.

من از همون اول رفت به خورد جانم. خیلی خیلی خیلی باهاش حال کردم. و اینکه رضا اومد و اینارو برام خوند حالشو بیشتر کرد.

بعد اون روز شاید ۳ ۴ باری کل خیام رو مرور کردم. 

از بین همه اون رباعی‌هایی که خوندم یکیشون خیلی چشممو گرفت. با کلیشون حال کردم اما این یکی بیشتر از همه رو من تاثیر گذاشت و تو ذهنم موند و به من طرز فکر خیام و فلسفه خیام رو بیشتر شناسوند.

درنده
۲۳ دی ۹۷ ، ۲۳:۴۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

خستگی و سرم شلوغه و نمی‌کشم و ... برای من نباید تعریف بشه

الان وقت جا زدن نیست مهندس


بتاااز گله اکسیژن...


دو هفته قشنگ کار کنیم فرصت برای وا دادن و جا زدن هست به اندازه کافی...

دنبال بهونه هم نگردما، بهونه همیشه هست. متمرکز رو هدف دو هفته‌ای. 

درنده
۲۲ دی ۹۷ ، ۱۴:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

امروز وقت اول دندون پزشکی بود.

یه دندون پزشک جوون که دو سه تا دانشچو هم کارای اولیه رو براش انجام میدن. خیلی خیلی خیلی سریع‌تر از آمل اینجا دندونو درست میکنن. شاید یک سوم زمان. باورم نشد وقتی گفت پاشو. من به خاطر صدتا دندونی که پر کردم و عصب کشی کردم میدونم که مراحلش چطوره. از بی‌حسی زدن تا بازکردن دندون و درآوردن ریشه و پانسمان رو تو یه ربع جمع کرد.

اثر مدرنیته و صنعتی‌شدن رو در پزشکی بوضوح دیدم. چون سرش شلوغ بود وقتاش همش مال ۲۰ روز بعده. این یعنی هرچی سریعتر انجام بشه بعدی زودتر میاد. و این خیلی عجیب بود. نمیدونم ولی چرا نگرانی ندارم که بد کارشو انجام داده باشه، شاید چون خودم هم بودم سریع‌تر و با جزییات یکم کمتر انجام میدادم.

اما خوب این سری دندون پزشکی رفتنم یکم حس بهتری داشت نسبت به دفعات قبل:

۱. هندزفری گذاشتم. همون اولش گفتم بهش که من به صدای مته حساسم و حس بدی میگیرم. اینکه دندونو میلرزونه حس بدی میده. اگه بشه هندزفری بزارم. اونم خیلی پایست. دکتر واقعا پایه بود. گفت اوکیه. منم مونده بودم خوب کدوم پلی لیست رو برای درد دندون بزارم. با خودم گفتم اگه متن دار باشه اذیت میشم. یعنی تمرکزم باید هم روی متن باشه هم روی ملودی و سازهاش، سخت میشه. پس شد بی کلام. اما فاز بی‌کلام داخلی و سولونوازی سازهای خودمون بود. قاسم رحیم‌زاده گذاشتم و چی زد عراقی رو. خیلی چسبید. همین یک ربع خیلی چسبید. تهش هم که محمد موسوی اوجی زد، زدنی. لذا بردیم. حقیقتا خوب نی میزنه موسوی.

۲. دندون پزشکی مخارجش بالاست. خیلی هم بالاست. به نظر من مهندس نامردیه اینقدر بالا بودنش. تمام دفعات قبلی که رفتم دندون پزشکی مصیبت مالی داشت. همش. چقدر هم فشار به پدر میومد. این سری اما فرق داشت. یارو میگفت ۱ دونه من میگفتم ۲ تا. میگفت ۲ جلسه میگفتم بکنش ۳ جلسه. حس خوبیه که مشکل مالی نیست و به همه همه کارای دندونم میرسم.

۳. وای وای وای وای. نی زدن وقتی لب و زبونت بی‌حسه یک دنیاست. نمیدونم چطور میشه این حسو ذخیره کرد. ولی اگه میشد روزی ۱۰ بار دوس داشتم این حسو داشته باشم و تو خودم ایجادش کنم. خیلی شاخه. صدا خودش میاد. نه جای لب نه فرم دهن هیچی دست خودت نیست. چون لب و اون تیکه زبونت که میخای باهاش بزنی بی حسه. پس میشه همینیه که هست. حالا بشین بزن. اصلا چه حالی میده. لب بی‌حس بعد دندون پزشکی رو دوس نداشتم الان اما عاشقش شدم.

۴. خوب لب بی‌حس باشه کار دیگه‌ای که متاسفانه حال میده سیگار کشیدنه. لامصب چیه این فوتبال اصلا؟ وقتی میزاری رو لب نه سنگینیشو حس میکنی نه هیچی. اصلا حسش نمیکنی. بعد ناامیدانه پک میزنی و حس میکنی که قاعدتا نباید کار کنه. اما کار میکنه. دود رو میگیری اما چون لبت خوب چفت و بست نمیشه باعث میشه دود یکمش ییاد بیرون. همیش خیلی باحاله. و بعد که میدی پایین اثر میکنه. اما این اثر یه فرقی داره. مقدمات کمی اذیت‌کننده قبلشو نداره. مستقیم میره جایی که باید اثر کنه. سیگار با لب بی‌حس خیلی حال میده. و سیگار و نی پشت هم دیگه طوفانه. الان که شرکت کسی نیست و ساکته و صدای تیک تیک ساعت اتاق کار داره میاد این یاد آهنگ دایان افتادم: سیگار و صندلی و تیک تیک ساعت


من از دندون پزشکی نفرت داشتم از بچگی. آمپول و مته و سر و صدا و دهن باز نگه داشتن و ... اما این حجم نفرت من کم کم به یک علاقه آزاردهنده تبدیل شده بود. آخرا دیگه دوست داشتم برم. ولی همچنان متنفر بودم. اما فراری نبودم دیگه. نمیدونم چرا؟ این سری ذهنم عوض شد. یه دندون عقلو باید جراحی کنم و یکی ایمپلنت. باقیش روکش. چه شود لب و دندان من بعد این. راحت میشم. راحت غذا میخورم. راحت شیرینی میخورم. واقعا سخت گذشت این مدت. حالا چه شود.

اما خوب این تحمل درد دندون خیلی خوب بود. خیلی. صبور بودن منو شاید چندبرابر کرد. و جذاب‌شد.


پ.ن: تا بی حسی هنوز هست بریم یه دشتی بزنیم که هیچ دستگاهی برای من دشتی نمی‌شود.

پ.ن۲: خوب تا بی حسی هست، زندگی باید کرد. سر به سر بدن رو دود کنیم

پ.ن۳: تسک‌های هفته بعد رو دربیارم. پر انرژی، انرژی به بچه‌ها هم منتقل میشه. اگه برای تسکا وقت بزارم و خوب تعریفشون کنم قطعا بهتر اجرا میشن.

پ.ن۴: ماکان یک دنیا اثرگذاری رو منه. شاید خیلیا اینو ندونن. اما من از دیدن رفتارای ماکان درس زیادی میگیرم. برادر عزیزم. 

پ.ن۵: انقدر مغز رو به فضا بردیم که نگاهمون کلا به سرانجام شد. کمی روزمرگی کسی رو کشته تا حالا؟

پ.ن۶: بابا رفته آمل، بیشتر باید برم خونه. کارو خونه رو چطور هندل کنم همزمان؟ خدای من؟

پ.ن۷: ترجیح میدم  ریسک انتخاب «انسان خوب ناموفق» رو بپذیرم. گرچه به نظرم منطقی نیست اما اگر کمی به سرانجام بیشتر توجه بکنی میبینی اتفاقا منطقی هم میشه. 

پ.ن۸: بخشی از ذات من ولی پینوشت ۷ نیست. اینو نمیدونم چیکار کنم. باید به جنگ درونی برم.

درنده
۲۱ دی ۹۷ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

انسان خوب؟ یا انسان موفق؟ انسان خوب موفق، انسان بد موفق؟ انسان خوب ناموفق؟ 

بسته به هرکدوم میشه استراتژی و اجرا رو درآورد.

گام به گام باید به استراتژی نزدیک شد.


پ.ن: «ش» عجب چیزیه. میچسبه به یه کلمه و ازین رو به اون روش میکنه. 


درنده
۲۰ دی ۹۷ ، ۱۹:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

خلاصه میگم


اینفلوئنسر اگر فقط اینفلوئنسر باشد و در واقع در زمینه اینفلوئنسریش یک دریا تهی و پوچیه.


گند بزنن به بیزینس که مارو به این روز انداخته.


نه اینکه آدم بدی باشن، تهی و پوچ و بی‌معنا و خوشحال از وضع موجودن - وضعی که دیری نمی‌پاید - و خوب طبیعتا در همین آغاز، نگاه من به سرانجام است.



درنده
۱۹ دی ۹۷ ، ۱۲:۵۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر