هیچ چیزی بدون هزینهدادن بدست نمیآید.
مورد اول با فراموشی و کنار اومدن با نبودنش جبران شد. چاره دیگهای که منشا اون از سمت من باشه نیست. یا من نمیخام باشه حداقل. حالا به هر حال ... {در حال جبران...}
مورد دوم که کماهمیتترین بود با مراجعه به منبع توانمندی شخصی حل شد. {با ایجاد بحرانهای متوالی حل خواهد شد در نهایت}
مورد سوم هم با درایت در حال حل شدن است. بنا بود هرکس در زمین تخصصی خودش فعالیت کنه اما نکرد. اونا اومدن تو حیطه کاری من و منم رفتم تو حیطه اونا. من در اونا بودن نسبت به اونا در من بودن بهتر عمل کردم. خروجی کار خروج مفتضحانست. هرکسی هرکجا هرزمانی در مورد این خروج از من بپرسه میگم که این مفتضحانه هست. نه خدا و پیغمبر که توافقات نهایی روی منافع شخصی بوده، نه هزینهدادن که سر زمانش رفتند، نه مرام و معرفت که تهدید به پیگیری قضایی و پیگیری زمان استعفا شدم و نه هیچ چیز دیگه که برمیگرده به دیتاهای شخصی و محرمانه باقی نگذاشتند.
من اما اینکارو نکردم. این کارهارو نکردم. و فقط با طمانینه به سمت اونچیزی که فکر میکردم درسته حرکت کردم و تهش چون «حق» با تفکرات من بود هوادارانی پیدا کردم و الانم تقریبا داره اون میشه.
بحثی که هست اینه که من تعصبات رو در حل مساله سوم کنار گذاشتم. برآیندی از دغدغهمندی همه گرفتم و جایی که نیاز بود دغدغههارو مدیریت کردم. همه طرفها هم مدنظر بودند. به خاطر همینه که تقریبا همه طرفها الانم راضی هستند. این هنر مدیریت منه. با چاشنی گذر زمان. همون گذرزمانی که متهم هستم که چرا گذاشتم بگذره و کار به اینجا بکشه. اما اونا نمیفهمند که مدیریت این مساله جز با گذشت زمان و تحکیم پایههای حل مساله و تخریب پایههای مانع مساله ممکن نبود.
اما نکته جذاب این نوشته چیز دیگهایه. دستاورد من چی بوده از این سه مساله؟