امتداد پردگیانی از باغ سکوت

امتداد خروشان دریدن پردگیانی از باغ سکوت من

امتداد پردگیانی از باغ سکوت

امتداد خروشان دریدن پردگیانی از باغ سکوت من

باید مطمئن می‌شدم افردای که اینجا میان کمتر منو میشناسن. حال و حوصله جواب دادن به اینکه چرا فلان‌جا فلان‌جور نوشته شده نبود.
این خود خود منم با کمترین ناراحتی از عواقب قضیه

آخرین مطالب

  • ۱۷ بهمن ۹۷ ، ۱۹:۳۲ Mate
  • ۰۶ بهمن ۹۷ ، ۱۹:۰۹ لحظه

لحظه

شنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۷، ۰۷:۰۹ ب.ظ

برای تحلیل هرچیزی فقط یک لحظه وجود داره که مهمه. 

تو اون لحظه هست که بالاخره وزن یه تصمیم یا یه برداشت سنگینی میکنه و تو تصمیمت و برداشتت میشه اون کفه‌ای که سنگین‌تره.

یعنی یه «لحظه» هست که تو به نتیجه میرسی.

و فکرکردن که خودش مجموع لحظاته درواقع تلاشیه برای یافتن اون لحظه. بعضی تصمیما خیلی روتین شده مثل وقتی که از خواب بیدار میشی و یه «لحظه» تصمیم میگیری پاشی بری دست و صورتتو بشوری و بیای. دقیقا یه «لحظه» هست تصمیم دست و صورت شستن. بعضی تصمیم‌ها و برداشت‌ها هم «لحظه»شون زود نمیاد. شاید بعضا هیچوقت نیاد. این یه نوع باگ خلقته. وقتی «لحظه» نمیاد مجبوری خودت بسازیش. خودت از جیبت یه سری دیتا و تحلیل دربیاری بزاری تو قضیه که بتونی تصمیم نهایی رو بگیری. بعضیا حس می‌کنن و به حسشون اعتماد میکن. بعضیا هم مثل من یه سری حدس و امکان درنظر میگیرن و با تمامی شرایط میرن جلو ببینن کدوم بهتره و .... 


خلاصه به لحظات باید توجه کرد. 


من اخیرا لحظاتی داشتم که به خاطر عدم شجاعت کافیم پیشو نگرفتم. افسوس میخورم. افسوس.

البته برای هرکدوم ۲ بار تلاش کردم اما نمیشد بار سوم هم تلاش کرد. جا نداشت. با اعتقاداتم مشکل داشت.  

ولی خوب در مجموع راضیم 


پ.ن: گوشی سگ مصب رو نمیارن ما چهارتا عکس بگیریم که. بسه دیگه.

پ.ن۲: چیکار کنم بیشتر برم خونه؟ بخدا پدر مادر هم حق دارن.

پ.ن۳: علیرضای مول سگ رفته مدرسه گفته من میرم کامپیوتر شریف میخونم میرم تو شرکتای نرم افزاری. وای من. احمق مثل من میمونه. اعتماد بنفسش همون اول روشن نمیشه. البته که روشن بشه همه باید فرار کنیم. ولی ابتدا به ساکن روشن نمیشه. قشنگ منو کرده خدای خودش. برادر من، من خودم کلی ضعف دارم. باید برم رو مغزش که پی علاقشو بگیره. اگه واقعا علاقش کامپیوتره اوکیه. ولی اینکه منو بکنه آیینه خودش یعنی برای سال ۱۴۰۵ با نقشه سال ۱۳۹۵ بخاد کاری بکنه. خوب نمیشه دیگه. من مال دوران و تربیت خودم هستم. تو مال دوران و تربیت خودت. نکن برادر من. خودت باش. مثل من مرد باش سختی بکش که یه چیزی برای خودت داشته باشی. خورده ریزه بقیه رو جمع نکن. حتی برادرت. 


پ.ن۴: و هزاران بار باید گفت «لحظه»ای که میفهمی از پدر و مادرت تو یه سری زمینه‌ها بیشتر میفهمی و حق بوضوح باتوئه خیلی سخته زندگی کردن. مخصوصا مادر. چون پدرا منطقین. تهش چون خودشون قطعا روزی زمانی جلوی خانواده ایستادن میفهمن ایستادن جلو خانواده یعنی چی. ولی مادری که همه چیزش رو فدای تو کرده خیلی سخته بهش بگی منی که تو تربیتش کردی چیزی میفهمه و میدونه که توی مادر نمیدونی. برای خود منم سخته. 


پ.ن۵: دردناکتر از مورد ۴ اینه که کوتاه میان پیشت. چون تا حالا هرکاری که رفتی جلو سر درس و کار و .. رو موفق بودی توش. من میخام بمیرم اما پدر مادرم جلوی من قانع نشن. من نمیتونم واقعا. پدر مادر برای من خیلی دیگه جایگاهشون بالاست و دست نیافتنی. نمیتونم تصور کنم حتی کنارشون وایسم. ایکاش پدرم ازینا بود که به هیچ وجه قانع نمیشد. چقدر دوست داشتن و عشق کانسپت عجیبیه و چقدر مادر کانسپتش عجیب تره. مادر عشق و علاقه خالص و بدون شعاره. عشق مادر و فرزندی به نظرم پایدارترین و بی غل و غش ترین نوع عشقه. ایکاش من بتونم مثل مادری همسرم و بچه‌هامو و نزدیکانمو دوس داشته باشم. 

۹۷/۱۱/۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰
درنده

نظرات  (۱)

۰۶ بهمن ۹۷ ، ۱۹:۱۱ محسن حیدری
:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی