کاش، ایکاش
یک لحظه چمشت میخوره.
یک عمر میتونه پدرت دربیاد.
امام علی خوب میگفت که مدیریت نیمیش ندیدنه نیمیش بخشش. زندگی همینه.
و ریشه تمام این پستا و متنا و ... همین دیدنه. بخدا قصدم نبود که در معرضش قرار بگیرم. هیچ هیچ هیچ قصد و غرضی نبود.
اما دیدم دیگه. و استیل منطق من هم اینه که خوب حالا که دیدی میخای ازش استفاده نکنی؟ و این دیدن و دیتای حاصلش کیلومترها با ارزشهای من مخالفه. ارزشهایی که بدون اونا یحتمل ثانیهای زنده هم نمیمونم. چه برسه که بخام جایگزینشون کنم.
یک عمر با منطقم برای قلبم زندگی کردم، نمیخام به خاطر قلبم، با منطق اما بدون قلب به زندگی ادامه بدم.
و وای که اژدهای درون منو هیچکس هیچکس نمیشناسه. سگ مصبو مگه میشه کنترل کرد جز با اعتقاد و ارزشهای انسانی. داره روشن میشه. چون دارن تغییر میکنن. نجنبم گندش یه راسته رو میگیره.
و چقدر نوشتن خوبه. چقدر خوبه. مطمئنم با این لپ تاپ جدید اینقدری مینویسم که خیلی زود از احساس زیاد و منطق زیاد خارج بشم و به یه چیز متعادلی برسم.
با تشکر
مرتضی
مدیرعامل :))